الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ماهک من ......

33 ماهگرد عشقمون الیسا جووووووووووووووووووووووووووووون ....

الیسا جونم  آروم جونم  دختر مهربونم این سی و سومین ماهی که کنار ما هستی و همه چی ما شدی عزیز دلم ٣٣ ماهگردت مبارک هر ماه که میگذره خانم تر و بزرگتر  میشی و ما از دیدنت کلی ذوق میکنیم . دخترم خیلی مهربون و دوست داشتنی هستی و خیلی به من وابسته شدی خوشگلم یکی از حرف هایی که اشکمو در آورد این بود که یهویی اومدی گفتی مامان جونم من دلم میخواد هر باری که چشامو میبندم وقتی که باز میکنم تو رو ببینم مامان گلی جونم  آخه عزیزم این حرفها برای سن تو خیلی زوده مامانی قربونت بره   اگه بابایی دیر کنه یا خونه نباشه میری پشت درو همش صداش میزنی و میگی مامانی من صداش کنم زودی میاد مگه نه ؟؟؟؟ آهنگ های غمگینو دوس ندار...
28 فروردين 1392

یه روز بهاری با دختر عزیزم...

دختر نازم چند روزیه که حسابی هوا گرم و بهاریه و دیدم تو هم خسته شدیو و گفتم بیا بریم خونه مامان ملی تا با هم بریم پارک چطوره ؟ تو هم کلی هورا کشیدی و گفتی واگه ان ؟؟ آماده شدیم و رفتیم خونه مامان ملی و بعدشم با هم رفتیم پارک حسابی بهت خوشگذشت و کلی بازی کردی و منم از دیدن شادی تو شاد شدم دختر قشنگم به حر فام گوش میدادیو از پیش خودت کاری نمیکردی و خیلی قشنگ و راحت نوبتی بازی میکردی قربون دختر یکی یه دونم بشم من... آماده واسه رفتن به خونه مامان ملی جون ... از خوشحال داری ژست میگیری عزیزم. فدای این ژستت بشم آخه چقده تو نازی قربونت برم من... وقتی خونه مامان ملی بودیم من به مامان گفتم چقد خوبه الیسا الآن بخوابه تا تو پارک...
23 فروردين 1392

سیزده بدر...

  عزیز دلم 13 بدر رفته بودیم تو یه باغ خیلی قشنگ چون باغش شخصی بود همه چی دست نخورده و خیلی قشنگ بود و به هم خیلی خوش گذشت و همش با بابا قاسم میرفتین تاگوجه سبز بچینین و وقتی هم بر میگشتین تو جیبت پر بود از گوجه سبز و یکی هم تو دهنت و همش به همه جا سرک میکشیدی شکوفه های درخت هارو میبوسیدی و بو میکردی و واسه خودت قدم میزدی و بیشتر با بابا قاسم بودی و من اصلا خسته نشدم و خیلی خوشگذشت و بابایی هم زحمت کباب رو کشید که حسابی خوشمزه شد مثل همیشه عالی شده بود حالا بریم عکسهارو ببینیم گلم... اینم الیسا جون تو بغل بابا قاسم جون . گل شقایق و گرفتی و خیلی خوشحالی عزیبزم... عاشق این عکست عروس...
21 فروردين 1392

عید دیدنی الیسایی....

این هفت سین خونه عمه اشرف (عمه مامانی ) هستش که شوهرش  با بچه هاش درست کردند خیلی قشنگ شد اینجام رفتی اتاق مبینا جون (دختر عمه مامانی) و حسابی بهت خوش گذشت آخه هر چی داشت داد بهت تا بازی کنی عزیزم و اینجا تازه داری انتخاب میکنی گلم. اینم خونه عمه فرح (عمه مامانی) که وقتی این ماهی هارو دیدی زهرا جون (دختر عمه مامانی) بردتو رو  اونجا حسابی کیف کردی عزیزم. یه شب رفتیم خونه عمو ولی (عموی مامانی ) که پسرش مجید جون یه ٩ ماهی ازت بزرگتر و  تو راه تو خوابت برد و مجید هی میومدو کلی میبوسیدت تا بیدار بشی و با اینکارش همه رو میخندود تا اینکه بیدارت کرد... اینم شما دو تا وروجک ها کنار هفت سین خو...
19 فروردين 1392

عیدانه الیسا جون(اولین پست سال 92)

سلام به دختر یکی یه دونم ... یک سال دیگه هم گذشت با تمام خوبی ها و بدیهاش دخترم سالی که گذشت سال سختی برامون بود و پر بود از اتفاق های جور واجور  و از خدا میخواستم که به خوبی تموم بشه و این سالو پشت سر بذاریم که تو روزای آخر مامان ملی تو خونه افتادو دستش شکست که خیلی ناراحت شدم ودلم بدجوری گرفت و با اینکه منتظر تمام شدن سال 91 بودم بازم آخرین روزاش برام تلخ شده بود اما بازم خدارو شکر که همه دور هم هستیم و کنار همیم و با وجود تو این سال سخت روز های خوشی هم داشت و خدارو هزار هزار بار شکر میکنیم که یه فرشته مهربون بهمون داده و این سومین بهاری هستش که با وجودت سبز میشه گلم.  و اما سال جدید اول از همه این سال جدیدو به همه دوستا...
17 فروردين 1392

یادی از گذشته ها ...

      اولین 4 دست و پا راه رفتن الیسا جون     بدون شرح ...     ...     آموزش راه رفتن ...     استراحت بعد آموزش ...     بعد از حموم کردن     ...     ...     نوروز ١٣٩٠     الیسا و سرویس کودک قدیمی     تپلی ناز ما         یه سری به ادامه مطلب بزنین دوستای گلم ...
5 فروردين 1392

فسقلی بلا شده کلی هم نا قلا شده ...

   شیطون بلای امروز لج کردی که من باید برم تو روشوئی هر چی هم گفتم نمی شه نشد که نشد منم دیدم نمی شه کلی توپ برات آوردم و گذاشتم روت صداتم در نیومد آروم درازم کشیده بودی وهر چی هم می گفتم گوش می دادی خلاصه بعد کلی بازی وشیطونی کردن خسته شدی و منم توپا رو که جمع می کردم تو دوباره رفتی توش وقتی توپا تموم شد اومدم ببرمت دیدم خوابیدی وای مامانی مثل فرشته ها شدی کلی نازت کردم ملوسک من ببین چه ناز خوابیدی ...     فدات بشم قند وعسل من چه ناز خوابیدی فرشته کوچولو . ...
5 فروردين 1392

تولد 25 ماهگی الیسا جیگر طلا...

عزیز تر از نفسم بیست و پنج ماهگیت مبارک امشب کلی شاد بودی البته عاشق فوت کردن شمعی فکر کنم یه ١٠ یا ١٥ باری بابایی واست روشن می کردو تو فوتش می کردی مبارکت باشه عمرم. کادوهای مامان بابا به امید زندگیشون... رنگ انگشتی که خیلی دوس داشتی و بابایی واست گرفته که تو حموم بازی کنی فدات شم گل سرتم بهت اومده عروسک من   این عکس آخرتم داری لباساتو تنت میکنی   ...
5 فروردين 1392